گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 49
شعروادب







بوي یوسف برنخواهم داشت دست از دامنت بوي یوسف میدهد پیراهنت ز انتظارات گشت چشمانم سفید کو نسیمی کآورد سوي
منت گشتهام در رهگذارت خاك راه تا که بنشینم به چین دامنت دوستان را نیست چشم دیدنم کاش بنشینم به چشم دشمنت پشتم
از دست محبّانت شکست تا ابد افتادهام بر گردنت تا نفس دارم بیا تا با غزل پاك سازم خستگی را از تنت چند باید عندلیبی مثل
دمی سایۀ گیسو پریشان کردنت کیومرث عباسی (قصري) مکاشفه در آینه « قصري » من در قفس باشد مقیم گلشنت؟ کم مبادا از سر
مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد از جادة سهشنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به آینه آنقدر خیره شد که تبسّم
شروع شد خورشید ذرّه بین به تماشاي من گرفت آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت بیتابی
مزارع گندم شروع شد موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچیک دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که
ماجرا از ربّناي رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد فاضل (ابوالفضل)
نظري آیینه اگر روزي تو را مییافتم در ناکجاهایت سرم را با دو دستم مینهادم پیش پاهایت پر از تقویمهاي کهنه کردم خانۀ خود
را به امیدي که اینک ناامیدم از تماشایت تو با من بودي از آغاز، یعنی خواب میرفتم تکان میداد اگر گهوارهام را موج رؤیایت
اگرچه عاشقم اما تو اي آیینه باور کن نمیفهمم دلیل وعدة امروز و فردایت تو اصلًا جاي من؛ حالا بگو با من چه میکردي اگر
چون برگ میپوسید روزي آرزوهایت عبدالجبار کاکایی خون شفق میبارد از فراقت، خونابه از دو دیده چون خال هندوي تو،
جانها به لب رسیده اي باغبان هستی، بنگر به گلستانت دست جفاي دوران، گل دسته دسته چیده بفرست زان نسیم جانبخش نو
بهاري برگلشنی که در آن باد خزان وزیده بنگر که از فراق گلهاي نوشکفته شد قامت بلند سرو چمن خمیده خون در تنور لاله،
جوش آمد و از اینرو رگهاي آسمان را خون شفق دویده ظلمت گرفته عالم، یأس است و نامرادي کو پیک صبح امید، کی
بازآ » : ي حافظ خوانم سرودي از دل « نوا » سرزند سپیده؟ دارم امید آنکه آید ز ره سواري برهم زند بساط ظلمت به نور دیده من هم
مهدي ابتهاج (نوا) دستهایش عباس ... ... چه مبارك دمی آندم که بیایی از راه و چه فرخنده « که توبه کردم از گفته و شنیده
صدایی است، صدایی که رسیده است به گوش خاك برمیخیزد آسمان تیره و تار، ناگهان صاف شود مردي از راه رسد، بر سوار
اسبی؛ که خدا میداند، از کجا آمده است؟ چهرهاي گندمگون، چشمهایش مهتاب دو کمان از گرداب، بر سر آن مهتاب و
صدایش بیتاب... قامتش رعنایی ست، هیبتش مولایی است کوله بارش از یاس، دستهایش عباس(ع) و همه جلوهاي از نور
محمدرضا شادپور بال هما بیتو حرام، لذّت شرب مدام ما خشکیده باد، بی می «. اي خوش آن جلوه که از یار به پاست » خداست
مهر تو کام ما ما تشنگان بادة عشق ولایتایم یارب! تهی مباد ز مهر تو جام ما تا در پناه خسرو خوبان نشستهایم بال هماي، پر
نگشاید ز بام ما تا دل اسیر زلف سیه فام دلبر است باشد به باغ عاطفه، دایم خرام ما سر باختن به پاي جوانمرد روزگار بادا همیشه
شیوة عشق و مرام ما در روزگار غیبت آن یار دلنواز پیک نسیم میبرد از ما پیام ما: کاي پادشاه حسن! برون کن جمال خویش عطر
بهشت هدیه نما بر مشام ما گربی ولاي تو، نفسی برکشم ز ناي آن یک نفس چو زهر هلاهل حرام ما اي برتر از تفکر و درك و
خیال ما برخاك پاي تو که رساند سلام ما ما شیعیان که بیتو اسیران دشمنایم یکدم مجال نیست ز دفع خصام ما آیا شود که یک
به مهر خویش پرسد کجاست شاعر شیرین کلام ما؟ « پریشان » شبی آیی سراغ ما تا اوج آسمان برسانی مقام ما؟ آیا شود ز حال
محمدحسن حجتّی (پریشان)
صفحه 54 از 62
نزدیکترین حالت بندگان به خدا
امام زمان(ع) سخنهاي بسیاري گفته و نوشته شده است که وجه مشترك بیشتر آنها در یادکرد از غیبت به عنوان « غیبت » دربارة
دوران سیاهی، افسردگی، دوري، هجران، غم، اندوه و... است. با این وجود شاید براي شما بسیار مشکل باشد که بپذیرید در
یاد شده است. اما واقعیت همین است. در « نزدیکترین حالت بندگان به خدا » فرهنگ معصومان(ع) از دوران غیبت به عنوان
روایتی که از امام صادق(ع) نقل شده است، میخوانیم: أقرب ما یکون العباد من الله جلّ ذکره و أرضی ما یکون عنهم اذا افتقدوا
حجّ ۀ الله جلّ و عزّ و لمیظهر لهم و لمیعلموا مکانه و هم فی ذلک یعلمون أنّه لم تبطل حجّ ۀ الله جلّ ذکره ولا میثاقه، فعندها
فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً، فإنّ أشدّ ما یکون غضب الله علی أعدائه إذا افتقدوا حجّته و لمیظهر لهم، قد علم أنّ أولیائه لایرتابون،
ولو علم أنّهم یرتابون ما غیبّت حجّته عنهم طرفۀ عینٍ... . 1 هنگامی که حجت خدا، در میان مردم نباشد، مردم به خدا نزدیکترند، و
خدا از مردم خشنودتر است؛ زیرا با اینکه حجت خدا ظاهر نیست، و جاي او را نمیدانند، باز باور دارند که حجت خدا هست و
پیمان خدایی استوار است. در چنین روزگاري (روزگار غیبت) هر صبح و هر شام منتظر فرج باشید. چون به هنگامی که حجت
غایب باشد. خشم خدا بر دشمنان خود بیشتر است. و خدا میدانست که اولیا و مؤمنین، درباره حجت او [اگر چه غایب باشد و
غیبت او طولانی گردد] شک نمیکنند؛ اگر میدانست که شک میکنند، یک چشم به هم زدن، حجت خود را غایب نمیداشت...
2 آري، غیبت در عین حالی که میتواند نماد دوري از محبوب و هجران باشد، میتواند فرصتی براي تقرب بیشتر بندگان و کسب .
رضایت بیشتر خداوند باشد، اما مشروط به آنکه ما در اعتقادمان ثابت قدم باشیم و در طریق کسب معرفت حجت خدا بیشتر قدم
2. ترجمه از: محمدرضا حکیمی، خورشید مغرب، ص . نهیم. پینوشتها: 1. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، ص 333 ، ح 1
.109
آن شب سرد
شیخ حیدرعلی مدرس اصفهانی میگوید: یکی از مواقعی که من به حضور مقدس حضرت بقیّهالله(ع) مشرف شدم و آن مولا را
نشناختم، سالی بود که اصفهان بسیار سرد شد و نزدیک پنجاه روز آفتاب دیده نمیشد و مدام برف میبارید. سرما به حدي شد که
نهرهاي جاري یخ بسته بود. آن وقتها من در مدرسۀ باقریه (درب کوشک) حجره داشتم و حجرهام روي نهر واقع شده بود. مقابل
حجره تلی بزرگ برف و یخ جمع شده بود. از زیادي یخ و شدت سرما راه تردّد از روستاها به شهر قطع شده و طلاب روستایی
فوقالعاده در مضیقه و سختی بودند. روزي پدرم، با کمال سختی به شهر آمد تا بنده را به سده (محلی در اطراف اصفهان) نزد
خودشان ببرد؛ چون وسایل آسایش در آنجا فراهم بود. اتّفاقاً سرماي هوا و بارش برف بیشتر شد و مانع از رفتن گردید و به دست
آوردن خاکه و زغال هم براي اشخاصی که قبلًا تهیه نکرده بودند، مشکل و بلکه غیر ممکن بود. از قضا نیمه شبی، نفت چراغ تمام
و کرسی سرد شد. مدرسه هم از طلاب خالی بود؛ حتی خادم، اوّل شب در مدرسه را بست و به خانهاش رفت. فقط یک طلبه طرف
دیگر مدرسه در حجرهباش خوابیده بود، لذا پدرم شروع به تندي کرد که چقدر ما و خودت را به زحمت انداختهاي. فعلًا که درس
و مباحثهاي در کار نیست، چرا در مدرسه ماندهاي و به منزل نمیآیی تا ما و خودت را به این سختی نیندازي؟ من جوابی غیر از
سکوت و راز دل با خدا گفتن نداشتم. از شدت سرما خواب از چشم ما رفته و تقریباً شب هم از نیمه گذشته بود. ناگاه صداي در
مدرسه بلند شد و کسی محکم در را میکوبید. اعتنایی نکردیم. باز به شدت در زد. ما با این حساب که اگر از زیر لحاف و پوستین
بیرون بیاییم دیگر گرم نمیشویم، از جواب دادن خودداري میکردیم. امّا این بار چنان در را کوبید که تمام مدرسه به حرکت
درآمد. خود را مجبور دیدم که در را باز کنم. برخاستم و وقتی در حجره را باز کردم، دیدم به قدري برف آمده که از لبۀ ازارة
صفحه 55 از 62
ایوان (دیوارة کوتاه آن) بالاتر رفته است؛ به طوري که وقتی پا را در برف میگذاشتیم تا زانو یا بالاتر فرو میرفت. به هر زحمتی
بود، خود را به دهلیز (دالان) مدرسه رسانیده و گفتم: کیستی؟ این وقت شب کسی در مدرسه نیست. بنده را به اسم و مشخّصات
بدنم لرزید و با خود گفتم: این وقت شب و میهمان آشنا، آن هم کسی که مرا از پشت «. شما را میخواهم » : صدا زدند و فرمودند
در بشناسد، باعث خجالت است. در فکر عذري بودم که براي او بتراشم، شاید برود و رفع مزاحمت و خجالت شود. گفتم: خادم در
را بسته و به خانه رفته است. من هم نمیتوانم در را باز کنم. فرمودند: بیا از سوراخ بالاي در این چاقو را بگیر و از فلان محل باز
کن. فوقالعاده تعجب کردم! چون این رمز را غیر از دو سه نفر از اهل مدرسه کسی نمیدانست. چاقو را گرفته و در را باز کردم.
بیرون مدرسه روشن بود اگر چه اول شب چراغ برق جلو مدرسه را روشن کرده بودند؛ ولی در آن وقت آن چراغ خاموش بود و
من متوجه نبودم. خلاصه این که شخصی را دیدم در شکل شکوفهها؛ یعنی کلاه تیماجی گوشهداري بر سر و چیزي مثل عینک
روي چشم گذاشته بود، شال پشمی به دور گردن پیچیده و سینهاش را بسته بود، کلیجۀ تریاکی رنگی (یک نوع لباس نیم تنه) که
داخل آن پشمی بود به تن کرده و دستکش چرمی در دست داشت. پاهاي خود را با مچ پیچ محکم بسته بود. سلامی کردم. ایشان
جواب سلام مرا بسیار خوب دادند. من دقت میکردم که از صدا، ایشان را بشناسم و بفهمم کدام یک از آشنایان ما است که از
تمام خصوصیات حال ما و مدرسه با اطلاع میباشد. در این لحظات دستشان را پیش آوردند دیدم از بند انگشت تا آخر دست، دو
فردا صبح خاکه براي شما » : قرانیهاي جدید سکهاي چیده است که آنها را در دست من گذاشتند و چاقویشان را گرفتند و فرمودند
این جا دیگر بنده خوشحال «. میآورم. اعتقاد شما باید بیش از اینها باشد. به پدرتان بگویید این قدر غرغر نکن ما بیصاحب نیستیم
شدم و تعارف را گرم گرفتم که بفرمایید، پدرم تقصیر ندارد؛ چون وسایل گرم کننده حتی نفت چراغ هم تمام شده است. فرمودند:
مال شما » : عرض کردم: آقا اینها چه پولی است؟ فرمودند «. آن شمع گچی را که بر طاقچۀ بالاي صندوقخانه است، روشن کنید »
در بین صحبت کردن، متوجه شدم که براي رفتن عجله دارند، ضمناً زمانی که من با ایشان حرف میزدم اصلًا «. است و خرج کنید
سرما را احساس نکردم. خواستم در را ببندم، یادم آمد از نام شریفشان بپرسم؛ لذا در را گشودم دیدم آن روشنایی که خصوصیات
هر چیزي در آن دیده میشد به تاریکی تبدیل شده است؛ لذا به دنبال جاي پاهاي شریفش میگشتم؛ چون کسی که این همه وقت،
پشت در، روي این برفها ایستاده باشد، باید آثار قدمش در برف دیده شود؛ ولی مثل این که برفها سنگ و رد پا و آمد و شدي
در آنها نبود. از طرفی چون ایستادن من طول کشید، پدرم با وحشت مرا از در حجره صدا میزد که بیا هر کس میخواهد باشد. از
دیدن آن شخص ناامید شدم و بار دیگر در را بستم و به حجره آمدم. دیدم ناراحتی پدرم بیشتر از قبل شده است و میگفت: در این
هواي سرد که زبان با لب و دهان یخ میکند، با چه کسی صحبت میکردي؟ اتّفاقاً همینطور هم بود. بعد از آمدن به اتاق در
طاقچهاي که فرموده بودند دست بردم شمعی گچی را دیدم که دو سال پیش آنجا گذاشته بودم و به کلّی از یادم رفته بود. آن را
آوردم و روشن کردم. پولها را هم روي کرسی ریختم و قصه را به پدرم گفتم. آن وقت حالی به من دست داد که شرحش گفتنی
نیست. طوري بود که اصلًا احساس سرما نمیکردم و به همین منوال تا صبح بیدار بودم. آن وقت پدرم براي تحقیق پشت در مدرسه
رفتند. جاي پاي من بود ولی اثري از جاي پاي آن حضرت(ع) نبود. هنوز مشغول تعقیب نماز صبح بودیم که یکی از دوستان
مقداري زغال و خاکه براي طلاب مدرسه فرستاد که تا پایان آن سردي و زمستان کافی بود. 1 پینوشت: 1. برکات حضرت
. 115 ، ترجمۀ العبقري الحسان، ج 2، ص 103 - ولیعصر(ع) ، صص 118
عنایت امام زمان(ع)
خاطرة آزادة سرفراز حجت الاسلام و المسلمین سید علیاکبر ابوترابی(ره) از شهید سید علی اندرزگو شش یا هفت ماه بعد از
جریان دستگیري و آزادي این بزرگوار، ذریۀ زهرا، آقا سید علی اندرزگو، در تهران خدمتشان رسیدیم. جریانشان را به این صورت
صفحه 56 از 62
ما رفتیم به سوي افغانستان. میبایست از طریق مشهد قاچاقی میرفتیم. در بین راه رودخانهاي وسیع و خیلی عمیق » : بازگو کردند
وجود داشت. به ما نگفته بودند که یک چنین رودخانۀ بزرگی آنجا وجود دارد. آب موج میزد سر راه ما. دیدم با بچّهها و خانواده
امکان عبور براي ما نیست. یقین داشتم که منزل محاصره است و اینها به خانه ریختهاند و در سطح ایران براي پیدا کردن من در
تلاش هستند. یقیناً ژارندارمري ما را میگرفت و به یقین، از قبل هم به سراسر کشور مخابره شده بود. همانجا متوسل به وجود آقا
دیگر نمیدانم چطور توسل پیدا کردیم! این زن و بچه توي این بیابان غربت امشب درنمانند. آقا! » : میگفت «. امام زمان(ع) شدیم
اگر من مقصرم، اینها تقصیري ندارند. در همان وقت، اسب سواري رسید و از ما سؤال کرد: اینجا چه میکنید؟ گفتم: میخواهیم از
آب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه خودش گرفت. من پشت سر او و خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به
آب؛ در حالی که اسب شنا میکرد. راه نمیرفت. آن طرف آب، ما را گذاشتند زمین و تشریف بردند. بعد از رسیدن به آن طرف،
من سجدة شکري به شکرانۀ اینکه پروردگار عالم دست ما را اینجا گرفت به جا آوردم. در حال سجده به این فکر افتادم که این
شخص چه کسی بود. پیش خود گفتم از ایشان هم اظهار تشکر بیشتري بکنم. از سجده برخاستم. همینطور که خوشحال بودم،
دیدم که اسب سوار نیست و رفته است. در همین وقت با خودمان گفتیم: لباسهایمان را در بیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم،
دیدیم به لباسهایمان یک قطره آب هم نپاشیده. به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم. دیدم خشک است . دو مرتبه به
سجده افتادم و از رحمت خاص پروردگار عالم که در اینجا شامل حالم شده بود حالت خاصی به من دست داد. با صداي بلند
شروع کردم به گریه کردن. خانوادهام میگفت: چیه؟ چی شده؟ گفتم: اگر تا امروز خدا را به چشم ندیده بودم، امروز آن واقعیت
برایمان مجسم شد. آیا یک قطره آب روي لباسها یا کفشت میبینی؟ همان حالت نیز به ایشان دست داد و آنجا بود که حس
کردم که خانواده هم که یک اضطراب خاطر داشت، از وجود او رفته است. این جریانی است که تا اینجا هیچ جایی نگفتم 1. ولی
آن طرف آب روستایی بود. رفتیم توي روستا. چندان ما را تحویل » : خوب، فکر میکنم اینجا جایش باشد. ایشان فرمودند
نمیگرفتند. جایی بود که معلوم بود هر کس میآید میخواهد به طور قاچاق به افغانستان برود. لذا نمیخواستند من را تحویل
بگیرند. یکی از آن خانهها، بالاخره، با رودربایستی، شب ما را راه دادند؛ به این عنوان که فقط شب آنجا باشیم. در آن شب،
صحبتهایی کردیم که از آن جمله، صحبت از گاوشان شد. گفت: گاوي داریم که شیرش خشکیده و مدتی است که از این
و همین « یک توسلی میکنیم » : مختصر نعمت خدا که بهرهمند بودیم بیبهره ماندهایم. این تنها سرمایه ما بود. پیش خود گفتم
جوري دستی به سینه گاو کشیدیم. کار به جایی رسید که آنها مثل امامزاده دور ما جمع شدند؛ چرا که در همان وقت، یک مرتبه
سینههاي گاو پر شد از شیر. همان موقع آمدند و دوشیدند؛ اما با گریه و شوق نگذاشتند ما جایی برویم و مدتی که میخواستیم
این ناقلش آن شهید بزرگوار است که اگر کس دیگري براي انسان نقل کند، انسان «. مخفی باشیم، آنها ما را به زور نگه داشتند
نمیتواند باور و یقین کند. ولی ایشان در صداقتش اصلًا جاي کمترین خدشهاي نبود و آنچنان با اخلاص زندگی میکرد که هیچ
پروایی نداشت که الان دستگیر بشود، یا الان به شهادت برسد. گوینده این حرف، این شهید عزیز ما، از ذریۀ زهرا(س) است. آیا
نمیتواند یقین انسان را تقویت کند؟ آیا اینها نمیتواند معرفت و ایمان انسان را به یک مرحلۀ عالی بالا ببرد؟ این جریان، عجیب در
روحیۀ خانواده ایشان تأثیر گذاشته بود؛ اصلًا به فکر این نبود که در فراري و متواري شدن او ممکن است خانوادهشان به شهادت
برسد و مادر خانوادهشان سالهاست در نبود او داغدار و نگران هستند، هیچ غمی نداشت. این زن هم با هیچ خانوادهاي معمولًا
1. اردوگاه شماره 5 تکریت که محل تبعید بسیاري . نمیتوانست تماس بگیرد. پینوشت ?: برگرفته از: مردان قبیلۀ غیرت، ص 63
از فعالان فرهنگی اردوگاهها بود، با تعداد حدوداً 157 نفر، محل مناسبی شد که حاج آقا ابوترابی برخی از خاطرات ناگفتۀ خویش
را بیان کند.
پرسش شما، پاسخ موعود
صفحه 57 از 62
آفتاب در غربت! برادر عزیزمان محمدرضا علیمردانی از ارومیه پرسیدهاند: چرا حضرت مهدي(ع) را غریب مینامند و منظور از
غربت ایشان چیست؟ در پاسخ این پرسش به بخشی از مطالبی که در کتاب آفتاب در غربت اثر آقاي سید محمد بنی هاشمی آمده
است اشاره میکنیم. ان شاءالله که مورد استفاده این برادر عزیز قرار گیرد. با وجود همه تأکیدات عقلی و نقلی بر وجوب شکر
نعمتهاي الهی، متأسفانه بسیاري از آنها مورد بیتوجهی قرار میگیرد و در این میان، نعمتهاي بزرگتر، بیشتر کفران میشوند.
در میان مخلوقات خدا از ابتداي خلقت تا انتهاي آن هیچ کس به اندازه پیامبر اکرم و امامان اطهار(ع) بر گردن مردم حق ندارد.
ایشان مالک و واسطه همه نعمتهاي مادي و معنوي هستند و اگر انسان از نعمت وجودي ایشان محروم ماند تفاوتی با حیوان و گیاه
نامیده شدهاند. انسانها از کسانی که « مکفر » ندارد. با این همه حق این سرچشمۀ فیض الهی هیچگاه ادا نشده است و بدین علت
بیشترین حق را بر گردنشان دارند کمترین قدردانی را کردهاند و آنها را مورد بیتوجهی قرار دادهاند. بیشتر مردم، حتی شیعیان و
دوستداران اهل بیت(ع) با حقوق ایشان به طور کامل آشنا نیستند و معمولًا عنایتی به ضرورت شکرگذاري از این نعمت بیمانند
الهی ندارند. و در دنیاي ما پیامبر و ائمه(ع) خصوصاً مولاي عزیزمان حضرت مهدي(ع) مکفر و غریب هستند. براي این منظور
یکی از معانی رایج غربت است. « قدر ناشناخته بودن » معانی مختلفی از غربت ایشان را مورد توجه قرار میدهیم. 1. امام ناشناخته
اگر معرفتی که شایسته و بایسته شخصی است وجود نداشته باشد او را میتوان غریب دانست. به همین ترتیب اگر یک واسطه خیر
شناخته نشود و مردم ندانند که نعمتها و برکات از جانب چه کسی به آنها رسیده است به سبب این نادانی، شکر نعمت او را
چنانکه شایسته است ادا نمیکنند و لذا او غریب میماند. از طرف دیگر اگر ولی نعمت شناخته شود ولی به خاطر بیتوجهی یا به
عمد از او قدرشناسی لازم نشود، کفران نعمات صورت میگیرد و این کفران نعمت به نوعی دیگر به غربت او میانجامد. نعمت
حضرت ولی عصر(ع) یک نعمت عام و فراگیر است و همه خلایق را در برمیگیرد. چون همه موجودات از نعمت وجود ایشان
بهرهمند میشوند، بنابراین شکر نعمت وجود امام باید به گستردگی خود این نعمت فراگیر باشد. چونانکه در حال حاضر بر روي
کره زمین، اکثر مردم اصلًا امام زمان را نمیشناسند، یعنی نمیدانند میزبان و ولی نعمت آنها کیست؟ بر سر سفره او نشسته و نان و
نمک او را میخورند اما هیچگونه شکرگزاري نسبت به ایشان انجام نمیدهند. چون اصلًا ایشان را نمیشناسند تا ضرورت شکر آن
را بدانند. غربت امام زمان(ع) در بین عدة دیگر مشهودتر و ناگوارتر است. این عده اقلیتی هستند که خداي منان امام زمان(ع) را به
آنها شناسانده است و آنها میدانند که آن حضرت حجت خداست و به آن اذعان دارند؛ لذا در زمرة شیعیان قرار میگیرند، ولی
قلباً قدرشناس حضرتش نیستند . این معنا از غربت امام دقیقاً به مشکور نبودن آنان برمیگردد. از طرف دیگر اکثر افراد عادي که
معلومات چندانی درباره دین ندارند و مطالعات و شنیدههاي دقیق و صحیحی درباره امامت و اوصاف امام ندارند و هیچ ضرورتی
هم براي مطالعه در این باب احساس نمیکنند؛ در حالیکه همین افراد براي انجام امور دنیوي نهایت دقت را به خرج میدهند، از
افراد خبره و آگاه در انجام امور کمک میگیرند، ولی نسبت به امور معنوي بیتفاوت هستند و برایشان ارزشی ندارند و حال آنکه
در انجام این امور باید کوشید و براي انجام آن باید راهنما داشت. امام باقر(ع) در باب ضرورت رجوع به خبره و راهنما در مسایل
دینی در مقایسه با امور دنیوي میفرمایند: اي ابوحمزه! یکی از شما که میخواهید چند فرسخ دور شود راهنما میگیرد، در حالی
که تو نسبت به راههاي آسمان در مقایسه با راههاي زمینی ناآگاهتر هستی پس براي خود دلیل و راهنما بجوي. 2. امام از یاد رفته
گاهی غریب به کسی اطلاق میشود که از یادها رفته است، یعنی آنچنانکه شایسته اوست از او یاد نمیشود. این معنا از غربت در
مقابل ذکر است که گاهی قلبی و گاهی زبانی است. پس فراموش شدن قلبی یا زبانی منشاء غربت به معناي دوم میباشد. اگر ولی
نعمت از نظر قلبی مورد بیتوجهی قرار گیرد و یاد او از دل ما محو شود، در حقیقت شکر قلبی نسبت به او انجام نپذیرفته است و از
همین جهت غریب میباشد، چون در دل از یاد رفته است. از طرفی اگر معرفت قلبی بر زبان جاري نگردد در انجام وظیفه شکر
صفحه 58 از 62
زبانی منعم کوتاهی شده است و از این جهت هم میتوان او را غریب دانست. چون آنچنانکه باید و شاید از او یاد نمیشود و عملًا
از یاد رفته زبانی است. ذکر زبانی برخاسته از معرفت و ذکر قلبی است اما خود زمینه معرفت و ذکر قلبی را در کسانی فراهم
میسازد که از شناخت منعم محروم هستند و همین معرفت زمینه یاد کردن قلبی و زبانی را در آنان نیز بهوجود میآورد. امام
زمان(ع) نعمتی هستند که جایگزین ندارند و خلأ ناشی از عدم شناخت ایشان به هیچ صورتی پر نمیشود. بنابراین این انسان عاقل
و فهمیده به هر بهانهاي از امام زمان خویش یاد میکند و میکوشد که ایشان در قلب او جاي داشته و دل سراپردة محبت او باشد و
هیچگاه فراموش نشود. امام عصر(ع) به خواست خداوند متعال ولی نعمت اصلی همه مخلوقات هستند، پس بیشترین حق را بر مردم
دارند و باید در بالاترین حد ممکن ایشان را یاد کرد. اگر امام عصر(ع) یاد نشود، در واقع خداي متعال مورد کفران قرار گرفته
یا (وانهاده) یا (واگذاشته) است. فرونهاده به کسی گفته میشود که « فرونهاده » است. 3. امام فرونهاده یکی دیگر از معانی غریب
مهجور، متروك و معطل باقی مانده باشد. این معناي غربت که ناشی از مهجور و متروك ماندن شخص است کاملًا به شکر مربوط
میشود چرا که شکر عملی نسبت به هر نعمتی، استفاده مناسب از آن است و اگر نعمتی فرونهاده شود، معلوم است که مورد
بهرهبرداري شایسته قرار نگرفته است. راستی اگر بخواهیم در این زمان کسی را غریب بنامیم جز این حجت بزرگوار الهی کسی را
مییابیم؟! 4. امام دور از اهل و دیار یکی از معانی رایج غربت، دور افتادن از اهل (نزدیکان درجه اول) و دیار و سرزمین خویش
است. از آنجایی که امام عصر(ع) به امر الهی از اهل و دیار خود کنارهگیري کردهاند غریب هستند و جاي خالی ایشان در میان
دوستان و نزدیکانشان مشهود است. همه ائمه(ع) به سرزمین جدشان پیامبر بسیار علاقمند بودند، امام زمان(ع) نیز به زندگی در
مدینه و اطراف آن علاقمند هستند اما براي محفوظ ماندن از شر دشمنان در محل دور افتادهاي سکنی میگزینند. هر چند جاي
خالی امام عصر(ع) در میان مردم و دوستدارانشان مشهود است، اما دلهاي مؤمنان واقعی همواره نزد مولایشان است و جز به ایشان
قرار و آرامش ندارند. آنچه دلهاي دوستداران حضرتش را به درد میآورد، این است که گل سرسبد هستی که همگان به طفیل او
زندهاند و از کنار سفره او روزي میخورند، در جایگاه شایستهاش در عالم جاي ندارد و از دوستداران و نزدکان خویش هم دور
افتاده است و شیعیان چارهاي جز صبر و دعا براي این غریب دور از اهل و دیار ندارند. 5. امام بییار و یاور یکی دیگر از معانی
است. کسی که به اندازة کافی یار و یاور نداشته باشد، حقیقتاً غریب است. یاران « کم بودن اعوان و انصار » صریح و روشن غربت
امام عصر(ع) مؤمنان واقعی هستند؛ کسانی که هم در اعتقاد و هم در عمل اهل ایمانند. آنان هیچ چیز را بر اطاعت از دستورات
امامان خود ترجیح نمیدهند و در مقابل خواست ایشان که همان دین صحیح و شرع مطهر اسلام است تسلیم محض میباشند.
بنابراین اگر بخواهیم یاران واقعی امام عصر(ع) را بشناسیم باید آنها را در میان مؤمنانی جستجو کنیم که در اعتقاد و عمل خود مو
به مو از ائمه فرمان میبرند. آنان اطاعت از خدا را با اخلاص در بندگی او همراه کردهاند و لذا خداشناس واقعی شدهاند. چنین
مؤمنانی در هر زمان بسیار اندك یافت میشوند. ویژگی تسلیم محض بودن نسبت به امام همان چیزي است که نشانه کمال ایمان
در انسان میباشد و متأسفانه در میان مؤمنان بسیار کم یافت میشود. البته کمتر مؤمنی پیدا میشود که در مقام تصور و فکر خود را
تسلیم محض امامش نداند. اما آنچه مهم است مقام عمل است و اینکه اگر عمل به فرمایش امام با خواستههاي مورد علاقه انسان
هماهنگ نباشد آیا از جان و دل حاضر می شود که خواست ایشان را بر خواست خود ترجیح دهد. اگر کسی چنین بود میتوان
مؤمن » : گفت که بر اعتقاد خود نسبت به امام ثابت قدم مانده است. حضرت امام باقر(ع) در وصف مؤمن واقعی 3 بار فرمودند
وقتی مؤمنان واقعی که یاران خاص امام عصر(ع) هستند چنان کمیاب باشند که با عنوان غریب یاد شوند، غریب بودن «. غریب است
خود امام به معناي بییاور و یار بودن حضرتش روشن و مسلم است.
درباره